هــــــــفته ای که گذشت در حال شستشو و اتوکشی لباس و کارای ریز خونه بودم، سه شنبه میخاستیم بریم پیاد روی که بارون گرفت و تا امروز همچنان بارندگی ها ادامه داشته و هوا حسابی دلبر و پاییزی شده! یه ب قابلمه شاممون رو برداشتیم و رفتیم خونه یکی از زوج هایی که خیلی با هم جور هستیم و شام با هم بودیم، یه شب هم رفتیم خونه "مهربان" ، مامان پناه هم رفته خونه "مهربان" و کنار اونهاست تا هم به "مهربان" تو نگهداری نینی کمک کنه و هم تنها نباشه، پنج شنبه خونه پسرعموم رفتیم و بعد از مدتها یه دورهمی خوب بود کلی رقصیدیم و درینک خوردیم... "پناه" وسط همه خوشی ها یاد بابا میفته و هرازگاهی آهی میکشه که دلم میلرزه...خیلی شرایط سختیه ولی میدونم این روزا برای همه ماست و باید گذشت... دلم میخاد همه غم های "پناه" رو ازش بگیرم و پناهِ من بشه پناه سابق...خدا میدونه چقدر دوسش دارم...جمعه هم خونه خاله بودیم و حسابی شاهد بارون بودیم ومه.