زنده باد زندگی

دست نوشته های زنی از جنس جنون و آرامش

زنده باد زندگی

دست نوشته های زنی از جنس جنون و آرامش

10.خوابهای عجیب

    • هــــــــفته ای که گذشت در حال شستشو و اتوکشی لباس و کارای ریز خونه بودم، سه شنبه میخاستیم بریم پیاد روی که بارون گرفت و تا امروز همچنان بارندگی ها ادامه داشته و هوا حسابی دلبر و پاییزی شده! یه ب قابلمه شاممون رو برداشتیم و رفتیم خونه یکی از زوج هایی که خیلی با هم جور هستیم و شام با هم بودیم، یه شب هم رفتیم خونه "مهربان" ، مامان پناه هم رفته خونه "مهربان" و کنار اونهاست تا هم به "مهربان" تو نگهداری نینی کمک کنه و هم تنها نباشه، پنج شنبه خونه پسرعموم رفتیم و بعد از مدتها یه دورهمی خوب بود کلی رقصیدیم و درینک خوردیم... "پناه" وسط همه خوشی ها یاد بابا میفته و هرازگاهی آهی میکشه که دلم میلرزه...خیلی شرایط سختیه ولی میدونم این روزا برای همه ماست و باید گذشت... دلم میخاد همه غم های "پناه" رو ازش بگیرم و پناهِ من  بشه پناه سابق...خدا میدونه چقدر دوسش دارم...جمعه هم  خونه خاله بودیم و حسابی شاهد بارون  بودیم ومه.

    • حـــــــــالا دومین تلاشم برای درست کردن فسنجون عالی به بار نشست و میتونم بگم عاشقشم...

    •   یــــــــــه چیز دیگه...من عاشق خونمم و حالم عجیب تو خونم خوبه و آرومم باهاش، نمیدونم چند نفر مثل من عاشق خونشون هستن و دوس دارن ساعتهای زیادی خونه خودشون باشن....من جز عاشقای خونمم و ساعتها باهاش کیف میکنم....همه وسایلام، حال خوش خونم، دمای مطبوع لمینتها با رنگای خوشگلش که وقتی پناه آلمان بود خودم انتخاب کردم و خریدم، نورای لایتش... چشم انداز برج میلاد نصف و نیمش...گلای تو گلدوناش، بالکن بامزش ، حموم خوشگلم که شبیه حموم هتلای پنج ستارس... همش من رو غرق لذت میکنه!  وقتی که دارم تو اشپزخونم رو تخته ، سبزیجات  رو برای سالادم برش میزنم و خرد میکنم و همزمان پادکست گوش میدم  احساس ارامشی تو وجودمه که وصف نشدنیه...یا وقتی اخر شب  دارم بابونه دم میکنم تا با پناه سریال ببینیم این حس رو با هیچی عوض نمیکنم!

    • دیــــشب خواب دیدم صاحب دختری شدم خیلی کوچولو و ناز و ریز که میتونست همون اولین روز بهم نه و اره بگه!شیر خوردن رو کاملا بلد بود و انگشت یکی از پاهاش و شیش تا بود نه پنج تا! و منم میخاستم از همه حتی پناه قایم کنم پاهاش رو تا بعدا انگشتش رو عمل کنم!چقدر دلم بچه میخاد! کاش این کرونا نبود و میشد چندتا مسافرت بریم و یکم بیشتر خوش بگذرونیم تا با خیال راحتتری بچه دار بشم!

    9. بعد از مدتهای طولانی

    • انــــــــــقدر  اتفاقای مختلف افتاده که انگار سالها از آخرین پستی که نوشتم گذشته!اون موقع هنوز کرونا نیومده بود، پسر "مهربون" بدنیا نیومده بود و پدرشوهر نازنینم  زنده بود!اتفاق های مختلفی پیش اومد و الان کمتر از دوماه هست که پدرشوهرم فوت کرده و ما روزهای سختی رو پشت سر گذاشتیم و کم کم داریم برمیکردیم به زندگی عادی...مدتهای طولانی از زندگی مون غافل شده بودیم و "پناه"بی وقفه و یک تنه تو بیمارستانا مشغول درمان بابا بود...اما متاسفانه تلاش هامون بی نتیجه موند!

    • بـــــــــرگشتن به زندگی عادی یعنی از سرگیری روتین های معمول زندگی مون، "پناه "دوباره برگشته شرکت ، البته با این اوضاع اقتصادی کارها چنگی به دل نمیزنن!من حسابی چاق شدم و باید برگردم!!!باید باز روتین های مراقبت پوستم رو شروع کنم، به تازگی جلسات مشاورم رو شروع کردم تا این حال رخوت کرونا و رزهای سوگواری و بی برنامگی رو پشت سر بگذاریم .