-
12. حال خوب
یکشنبه 2 آذر 1399 15:04
حـــــــــــــــــــال خوب برای من یعنی روزای آروم و خوشی که دارم تو خونه میگذرونم، دوباره زندگیم داره نظم میگیره...روزا داداش بهم زنگ میزنه یا مسج میده پاشو بیا اینجا خونه ما اما انقدر فعلا نیاز دارم به خونه خودم که دلم خونه مامانم رو هم نمیخاد..صبحا صبونه با پناه میخوریم و بعد پناه میره کار و منم اول روتین پوستم رو...
-
11. بــــــــــــــــارون خوشگل
شنبه 1 آذر 1399 16:53
هــــفته گذشته داشتم کارایی که مشاور روانشناسم بهم گفته بود رو انجام میدادم، با این کرونا و روزهای کشدار بایدم ادم کلافه و افسرده بشه!خلاصه بهم گفته بود یه لیست از ارزشهای زندگیت آماده کن و کارهایی که دوس داری شروع کنی یا چیزایی که یاد بگیری تا به کمک هم ببینیم کدوم علاقت در راستای ارزشهات هست...منم حسابی مشغولم و به...
-
10.خوابهای عجیب
شنبه 24 آبان 1399 14:25
هــــــــفته ای که گذشت در حال شستشو و اتوکشی لباس و کارای ریز خونه بودم، سه شنبه میخاستیم بریم پیاد روی که بارون گرفت و تا امروز همچنان بارندگی ها ادامه داشته و هوا حسابی دلبر و پاییزی شده! یه ب قابلمه شاممون رو برداشتیم و رفتیم خونه یکی از زوج هایی که خیلی با هم جور هستیم و شام با هم بودیم، یه شب هم رفتیم خونه...
-
9. بعد از مدتهای طولانی
یکشنبه 18 آبان 1399 15:18
انــــــــــقدر اتفاقای مختلف افتاده که انگار سالها از آخرین پستی که نوشتم گذشته!اون موقع هنوز کرونا نیومده بود، پسر "مهربون" بدنیا نیومده بود و پدرشوهر نازنینم زنده بود!اتفاق های مختلفی پیش اومد و الان کمتر از دوماه هست که پدرشوهرم فوت کرده و ما روزهای سختی رو پشت سر گذاشتیم و کم کم داریم برمیکردیم به زندگی...
-
8.گذران روزها
سهشنبه 24 دی 1398 14:08
دیــــــــروز که دکتر رفتم بهم یه سری ورزش برای کمرم داد و گفت مهره های انتهایی مشکل داره اما خطرناک در حد جراحی نیست!اما باید باهاشون مدارا کنی ...بار سنگین ، سرپا بودن طولانی ، خم شدن و دولا شدن وفشار به بدن ... مضره!خلاصه پیاده روان از مطب اومدم سوار ماشینم شدم و گفتم برم نان سحر چیز کیک بخرم...خیلی خوشمزه بود و...
-
7. در وصف این روزها
دوشنبه 23 دی 1398 17:05
ایـــــــــــن روزهای نارحتی و کسلی و غم چقدر داره کش میاد و ادامه داره!حال هیچکس خوب نیست و همه تقریبا بی انگیزه هستن!چن روز پیش بخاطر دردای کمرم رفتم دکتر و ام ار ای و امروز باید برم دکتر تا جواب ام ار ای رو براش ببرم!امیدوارم درمان خاصی نباشه و زود تموم شه...امیدوارم زوط همه این روزای بد تموم شن و یکم شادی واقعی...
-
6. پناه و میشل
شنبه 7 دی 1398 13:41
بـــــــاید خدمتتون بگم که هفته گذشته خونه ما برامون حکم خوابگاه شبانه رو داشت و صبا شرکت و شب دیروقت خونه و خواب!خونه هم در حالت انفجار!!! رختخوابامون اوردیم تو پذیرایی یه هفتس میخابیم و جامونم جمع نمیکنیم! و همه چیز در وضعیت ترکیدنه و البته اشپزخونه هم کلا تعطیل بوده و همش اینور اونور بودیم! یعنی یه وضعیته!!! حالا...
-
5.کمبود زمان
پنجشنبه 5 دی 1398 10:26
بــــــــعضی وقتا واقعا به کارای زندگی شخصیم نمیرسم!هفته ای که گذشت واقعا خونمون حکم خوابگاه شبانه رو داشت و حتی یه شبم توش نبودیم که یه فیلم ببینیم حتی!الان چند وقته خونه رو هواست و اصلا انقد دیر میایم و صب میریم کار که به هیچیش نمیرسم ، حتی به خودمم بزور میرسم چون وقتم کمه !پناه میگه برنامه ریزی کن اما وقتی صب میریم...
-
4. غُرهای میشلی
شنبه 30 آذر 1398 19:01
ایــــــن دومین پنج شنبه ای بود که مهمونی بودیم و این هفته ای که گذشت هفته خوبی نبود!افتادم رو دور مریضی و از پوستم شروع شده و رسیده به دردای عضلانی!نمیدونم علتش چیه ولی خیلی کلافم کرده ...واقعا اذیت کننده بود ! حالا روش خیلی مانور ندیم که به اندازه کافی اذیت کننده بوده برام ...خیلی وقته پنجره های خونه رو بخاطر الودگی...
-
3. کمی از خودم
پنجشنبه 21 آذر 1398 12:32
خـــــــب ، هفته دیگه ای تموم شد و الکی الکی داریم می رسیم به آخرای پاییز! هفته پیش دو روز کامل آخر هفته رو رفته بودیم باغ پسرخاله پناه و همه دسته جمعی جوونای فامیلاشون اونجا بودیم و حسابی خوش گذروندیم.خوش گذرونی های ما یعنی یه عالمه خوراکی و غذاهای خوشمزه و چرت و پرت گفتن و خندیدن و رقصیدن...راستش طبق تجربه ی 28 ساله...
-
2. زندگی و لحظه هایی که میگذره
دوشنبه 11 آذر 1398 09:43
پـــــــنج شنبه شب که با پناه از خونه مامان بزرگم برمی گشتیم خونه بارون زده بود، بعد از چند روز هوای آلوده این بارون خیلی لازم بود...هوا سبک و تمیز بود و کلی نفس عمیق کشیدیم ، صبح جمعه که بیدار شدیم بازم هوا آلوده و تار بود و دلم گرفت. این آلودگی هوای چند روزه چقدر رو کیفیت زندگیمون تاثیر داره ، من که کلی سرفه میکردم...
-
١.زنده باد زندگی
چهارشنبه 6 آذر 1398 11:56
زنـــــــده باد زندگی ... من عاشق زندگی کردنم و زندگیم رو دوست دارم ، ممکنه گاهی خسته بشم یا غمگین اما زندگی دقیقا یعنی همین . اینکه یه روز شادی یه روز غمگین یه روزی پر از انگیزه ای و یه روز ناامیدی و ترکیب همه این ها کنار هم یعنی زندگی . همیشه نوشتن ، دل نوشته حالم رو خوب میکرده و میکنه ، تصمیم گرفتم بنویسم از زندگیم...