زنده باد زندگی

دست نوشته های زنی از جنس جنون و آرامش

زنده باد زندگی

دست نوشته های زنی از جنس جنون و آرامش

2. زندگی و لحظه هایی که میگذره

  • پـــــــنج شنبه شب که  با پناه از خونه مامان بزرگم برمی گشتیم خونه بارون زده بود، بعد از چند روز هوای آلوده این بارون خیلی لازم بود...هوا سبک و تمیز بود و کلی نفس عمیق کشیدیم ، صبح جمعه که بیدار شدیم بازم هوا آلوده و تار بود و دلم گرفت. این آلودگی هوای چند روزه  چقدر رو کیفیت زندگیمون تاثیر داره ، من که کلی سرفه میکردم با اینکه اصلا بیرون نبودم و از خونه با ماشین از پارکینگ به پارکینگ رفتم شرکت. این مدت چقدر دلم تجریش و گردش خاست و در عوض موندیم خونه فقط با فیلیمو سریال و فیلم دیدیم با پناه!شنبه عصر بعد از سرکار با پناه برای شام به رسم اکثر اوقات سوپ درست کردیم و طبق توصیه ها آب و سرکه جوشوندیم و گلاب تو خونه اسپری کردیم و بروکلی خوردیم ...حالا از اون روز تا حالا هوا یکم  بهتر شده و البته به طرز عجیبی گرمتر!

  • چــــــقدر موسیقی حال آدم رو خوب میکنه ، پریشب تصمیم گرفتیم با پناه قبل از خواب همینطوری یه کنسرت ببینیم و تصادفی کنسرت مهران مدیری رو انتخاب کردیم ... نمیتونم بگم عجب چیزی بود اما میتونم بگم که حالم رو خوب کرد ، تک نوازی پیانیست مورد علاقم سامان احتشامی یا اجرای آهنگ شاه صنم  مهران مدیری با صدای کمانچه خیلی آرومم کرد. البته اجرای زنده شاه صنم با موسیقی ضبط شده ش خیلی متفاوت بود و من اجرای زنده رو دوس داشتم.  متن آهنگ با سبک شعر محلی خراسانی واقعا قشنگ بود و به دلم نشست...

شاه صنم 

زیبا صنم

بوسه زنم دستهای تو

ابریشم قیمت نداره ... حیف!

حیف از اون موهای تو

ابریشم قیمت نداره ... حیف!

  • تــــــقریبا داره هشت ماه میشه که من و پناه باهم ازدواج کردیم و اومدیم خونمون و عین برق و باد گذشته ، با آدم هشت ماه پیش فاصله گرفتم و کلی تپل شدم!از بس گشتیم و مهمونی رفتیم و آخرهفته ها خوردیم!یه مدت هست که ناهارای شرکت برنجم رو تعداد قاشق میشمرم و سعی کردم شیرینی و شکلات رو کم کنم، هر چند شانس اوردم پناه اهل شیرینی و شکلات نیست و منم ناخوداگاه تو خونه چیزی به اسم شیرینی و شکلات ندارم و میتونم بگم تقریبا نخریدیم! حتی چایی شیرین صبونه رو که خونه مامان و بابا میخوردیم خیلی وقتا نمیخورم!چی بــــهتر از این؟!اما عادت خوب میوه خوردن و خوردن چـــیاسید سرجاش هست. هنوز با گذر این تایم از روزای خوش خوشان تازه عروس دومادی رو نظمی که دلم میخاد نیفتادیم ، هنوز زمان میخام تا جابیفتم تو زندگی جدید ، یاد بگیرم مسولیتام رو مدیریت کنم! اوایل خیلی وقتا ظرفا نشسته میموند و کارام تلنبار میشد ، ناهار شرکت پختن و شام شب پختن کل وقتم رو میگرفت اما الان اوضاع بهتره ولی جا برای رسیدگی به خودم هنوز یکم کمه! اما میدونم مثل الان ک نسبت به قبل بهتر شدم یکم دیگه از اینم بهتر میشم ...دلم میخاد سالم تر زندگی کنم...خوراکی های سالم ، عادتهای سالم از همه مهمتر خواب به موقع!مثل جغدها شدم...با این تفاوت که نه شبا میخابم نه صُبا!


١.زنده باد زندگی

زنـــــــده باد زندگی ... من عاشق زندگی کردنم و زندگیم رو دوست دارم ، ممکنه گاهی خسته بشم یا غمگین اما زندگی دقیقا یعنی همین . اینکه یه روز شادی یه روز غمگین یه روزی پر از انگیزه ای و یه روز ناامیدی و ترکیب همه این ها کنار هم یعنی زندگی . همیشه نوشتن ، دل نوشته حالم رو خوب میکرده و میکنه ، تصمیم گرفتم بنویسم از زندگیم ، وقتی از گذشته تا امروز رو میبینم باورم نمیشه که چطور زندگی مثل برق و باد گذشته تا امروز که حدودا 28 سال و دوماه و اندی روز زندگی کردم ، روزای قشنگ و شیرین کودکیم ، روزای پر التهاب نوجوونیم ، سالهای پرانرژی دانشگاه و روزای مجردی و بعدم ورود به دوره خاص و جادویی متاهلی  همه گذشت و گذشت تا امروز...خوشحالم که اینجا قراره بنویسم.

به امید روزهای خوش